شنبه ۱۸ آذر ۹۶
برایم شعری بیاور
که آفتاب ظهر زمستانش
ملایم باشد
وقت زیادی مانده تا شام
مـ ن از راه برسمـ
برایم شعری بیاور
بوی رز سفید بدهد
مـ ن میخرمـ
بویش با شعر
مـ ن با یک بغل رز سفید از راه برسمـ
برایم شعری بیاور
ناب و بابِ دل
از طعم شکلات ها
برای آب کردن و ریختن روی کیک
مـ ن پالتو ب تن جیب هایش از شکلات با یک بغل رز سفید از راه برسمـ
برایم شعری بیاور
آرد بپاش
تخم مرغ ها لبخند میزنند
بو بکش !
عطر سرآشپز است :)
آشپز خـانه ام امشب
منتظر یک مهمانی است
مـ ن و کتاب و یک فنجان شیر قهوه
و کیک شکلاتی
تنها که نیستیم نه گمان نکن !
مـ ن کتاب در کیفم پالتو ب تن جیب هایش از شکلات با یک بغل رز سفید از راه برسمـ
برایم شعری بیاور
شهری را زیر پا گزاشته امـ
کودکان شکلات را به هر زبانی می خوانند
جیب های پالتو ام را خالی کرده امـ
کهنسالان رز سفید که هدیه بگیرند
لبخند میزنند
چروک هایشان بیشتر میشود :)
دستِ آخر
دزدی کیفم را ربود
مهمان مـ ن باشد
برایم شعری بیاور
وقت زیادی نمانده تا شام
مـ ن از راه میرسمـ
خسته
لیوان آبی مینوشمـ
و خواب ..
+ برایمـ شعری بیاور یک جور کامـ زندگی بدهد :)