يكشنبه ۶ مرداد ۹۸
مجال بده
آنقدر ملال زده
که نای ناله ندارم
روزهایی گذشت
دل به قدری به گِل نشستُ
به قدری شکست
چه رانمـ چه خوانمـ
صدا در نیاید
که جانـمـ گسست
جهانـمـ برفـت
_ کـه من یه خاطره بودم و بـس..
and what about me
مجال بده
آنقدر ملال زده
که نای ناله ندارم
روزهایی گذشت
دل به قدری به گِل نشستُ
به قدری شکست
چه رانمـ چه خوانمـ
صدا در نیاید
که جانـمـ گسست
جهانـمـ برفـت
_ کـه من یه خاطره بودم و بـس..
همه چیز گونه خود مختاری به خود گرفتهـ
پناه بر خـواب
در چشمانِ شب گردی افسرده
در کمین مرگــــ
که قدم های آخرش را بر مـی دارد
و آخرین حرف هایش را نمـی زنــد
موسیقی مورد علاقه امـ را پخـش کن
امـشـب از دست رفتنـی شده امــ
پس از تمام شب گردی ها که صبح نمیشود؛
صبح همان افکار خاموش شده دیشب بود ..
چشـم که باز کردمـ، تا آن سوی کهکشان راه شیری را که هیچ، کهکشان سه گوش و سنگ تراش را هم دیدم! ورأی آن پریدن کار سختی است. همـان تراوشات خلاق نغض پذیر بـشـرزادگان مرا هر لحظه ب دانستن حریص می کرد. چ عرض کنم ؟ داشت ما را از پا در می آورد. همه چیز زیر سر نیمه های ساعت گریخته و تاریک بلند شد. این نیمه های همیشگی.. مَـ ن از تصویر خود در آینه نیز سوال داشتم. چ عرض کنم؟ از خود آینه نیز سوال داشتم. پاره شدن بند بندم از خورده شدن روح کم نمی آورد. اسمش را فلاسفه می گذاشت بیداری_ میخواستم آرام بگیرم. غیر ممکنه ها را تکمیل کنم، چ عرض کنم؟ تسلی ام طوفان زاید!
چشم که باز کردمـ دنیا مبهم عجیب شد..
امــا مـا تکرار عادت بودیم ..